چرا آخه؟😭
دیشب به مامانم میگم من سال بعد که 18 سالم بشه فرداش میرم یه سر تنهایی شمال و برای اولین بار ببینم.
میگه که چه غلطا؟ تنهایی بری شمال؟ تو دختریها! تو دانشگاهی شهر دور قبول بشی نمیذارم بری.
خیلی بهم برخورد این حرف و منم که همیشه منتظر یه تلنگرم که عصبی بشم، عصبی شدم بعد بهش گفتم چرا؟ مگه فرق من با پسر، با داشت که میره اینور اونور چیه؟ اون موقع دیگه به سن قانونی هم رسیدم و اختیارم با خودمه نه تو.
میگه بازم نه تو دختری اون پسره!
بعد هی من میگم هی اون میگه یعنی دیشب اعصابم سر این مسئله خورد شد، سر این جنسیت کوفتی تو این کشور کوفتی تو این خانواده کوفتی که حق ندارم به خاطر اینکه این بیآبرو ها، آبروشون نره این بحثهای مسخره عهد عتیق و کنم که شاید بذارن من یه متر از خونه فاصله بگیرم، که بذارن برم سرکار!
سرکار هم بهش میگم میگه من پولتو، خرجتو که میدم بعد امروز هم بحث همون پول شد خیلی رک گفت دیگه همه پولا رو میذارم تو جیبم میرم برای خودم طلا میخرم یه قرون هم براتون خرج نمیکنم، نه که تا الآن میلیونی خرج میکرد به خاطر همین میترسه پولاشو باد ببره🤡
بعد گفت من دیگه مادرتون نیستم و از این مسئولیت هم شونه خالی کرد! قشنگ ثابت کرد اسم مادر و یدک میکشه🤡
از همون لحظه هم افتادم کار تو شیپور و بازار و به یکی از همکلاسیام که تو این کارا بیشتر وارد بهش گفتم کسی و میشناسه.
میترسم یکم دیگه پول خرج کنه سکته کنه🤡